روش مارکس | نویسنده: خیرت رویتن | ترجمه: طاها زینالی

 

توضیح مترجم: خیرت رویتن1 اقتصاددان هلندی و استاد اقتصاد در دانشگاه آمستردام است که به‌عنوان یکی از صاحب‌نظران در حوزه‌ی رابطه‌ی هگل و مارکس شناخته می‌شود. او یکی از پژوهش‌گران مارکسی در حوزه‌ی نقد اقتصاد سیاسی با خوانش دیالکتیک نظام‌مند و از نظریه‌پردازان شکل ارزش است، و مقالات بسیاری را در تفسیر و بازسازی مباحث مربوط به دیالکتیک نظام‌مندِ سرمایه و مسائل دیگر در حوزه‌ی نقد اقتصاد سیاسی به انتشار رسانده است؛ او همچنین ویراستاری برخی از این مجموعه‌مقالات را بر عهده داشته است. او و مایکل ویلیامز کتاب مهمی به‌نام شکل ارزش و دولت: گرایش‌های انباشت و تعین‌یابی سیاست اقتصادی در جامعه‌ی سرمایه‌داری2تألیف کرده‌اند؛ اثری که تونی اسمیت درباره‌اش چنین می‌نویسد: ”هیچ اثر دیگری بازسازی نظام‌مند [نظریِ] مارکس از شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را موفقیت‌آمیزتر از این اثر به‌روز نکرده است“3.

رویتن در مطلب حاضر، توضیحی فشرده درباره‌ی روش مارکس در نقد اقتصاد سیاسی به‌دست می‌دهد. از آن‌جا که این متن4 در یک کتاب راهنمای روش‌شناسی اقتصادی (۱۹۹۸)، در کنار متون متعددی از بسیاری نحله‌های اقتصادی، منتشر شده است، مخاطبان این متن عمدتاً دانشجویان رشته‌ی اقتصاد —از گرایش‌های نظری و سیاسی مختلف— بوده‌اند. در نتیجه، رویتن در این متن سعی دارد تا با بیانی آموزشی و به‌نسبت ساده طیف هرچه گسترده‌تری از مخاطبان علاقه‌مند به اقتصاد (و اقتصاد سیاسی) را با روش مارکس در این حوزه آشنا نماید و منابع لازم را برای علاقه‌مندان به آشنایی بیش‌تر با آن معرفی نماید. با این توضیح، می‌توان امید داشت که انتشار ترجمه‌ی این متن، به‌عنوان مدخلی فشرده، برای آشنایی اولیه با جنبه‌های اصلی روش مارکس در نقد اقتصاد سیاسی سودمند واقع شود. رویتن در همین کتاب، متن دیگری با عنوان روش دیالکتیکی نیز نوشته است که این مطلب نیز به‌زودی در وبسایت پراکسیس منتشر خواهد شد.

 

* * *

کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) تنها یک اقتصاددان نبود، بلکه یک جامعه‌شناس، فیلسوف و فعال سیاسی نیز بود. با این‌که وی احتمالاً بیش‌تر ‌به‌موجب نوشتن مانیفست کمونیست، جزوه‌ای سیاسی که در سال ۱۸۴۸ و به‌طور مشترک با فریدریش انگلس نوشته شد، شناخته می‌شود، اما اثر علمیِ عمده‌ی وی تحلیلی اقتصادی از سرمایه‌داری است، که بر اساس آن‌چه در سرمایه گرد‌ آمده‌ است، رساله‌ای بالغ بر ۲۲۰۰ صفحه در سه جلد است (۱۸۶۷، ۱۸۸۵، ۱۸۹۴؛ که دو مورد آخر پس از مرگ مارکس توسط انگلس ویراستاری شده‌اند). تمرکز این مقاله بر روش اثر دوم است.

سرمایه‌ی مارکس واکاوی درباره‌ی شکل ویژه‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است. این اثر به‌وسیله‌ی عرضه‌داشتنِ حرکتی از مقولات تجریدی (ساده) به مقولات انضمامی (پیچیده) به پیش می‌رود. مارکس از تحلیل کالا، مبادله و پول، آغاز کرده و به تکوین اشکال اجتماعی سرمایه و تولید سرمایه‌دارانه می‌پردازد، و نشان‌ می‌دهد که چگونه این اشکال توسط روابط اجتماعی مشخص بازتولید می‌شوند (جلد یکم). وی از راه وضع‌کردنِ سرمایه به‌عنوان شکل اجتماعی ویژه‌ی این شیوه‌ی تولید، ساختار درونیِ گردش و بازتولید سرمایه را ردیابی می‌کند (جلد دوم)، و به سوی پویایی‌های بازار و تولید، یعنی پیوند میان نظام صنعتی و مالی و توزیع حرکت می‌کند (جلد سوم). مارکس چه روشی را برای چنین عرضه‌داشتی به کار بسته است؟

بیایید پیش از تشریح واژه‌گانی کلیدی همچون «شیوه‌ی تولید»، «شکل اجتماعی» و «تجریدی-انضمامی»، ابتدا بینش مارکس درباره‌ی مطالعه‌ی تاریخ را ملاحظه کنیم: «ماتریالیسم تاریخی». بیان کوتاه و فشرده‌ای در این مورد را می‌توان در «مقدمه»‌ی وی بر نقد اقتصاد سیاسی (۱۸۵۹) یافت، جایی که مارکس اعلام می‌کند که روابط حقوقی و نهادهای سیاسی می‌بایست بر مبنای ”شرایط مادی زندگی“ درک شوند، و این‌که «آناتومی» دومی را ”می‌بایست در اقتصاد سیاسی جست“. بنابراین:

انسان‌ها در [فرایند] تولید اجتماعی هستی‌ خویش، به‌ناگزیر وارد روابط مشخصی می‌شوند که مستقل از اراده‌‌ی آن‌ها وجود دارند، که همانا روابط تولیدیِ متناسب با مرحله‌ای معلوم از تکوین نیروهای مادی‌ تولید است. این روابط تولیدی در تمامیت خویش ساختار اقتصادی جامعه را بنیان می‌نهد، بنیانی واقعی که روبنای حقوقی و سیاسی بر آن تشکیل می‌شود و اشکال مشخصِ آگاهی اجتماعی با آن سازگاری دارند. شیوه‌ی تولید حیات مادیْ فرایند عمومی زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری را مشروط می‌سازد56.

اگر به سرمایه اثر اصلی مارکس برگردیم، به‌‌نظر می‌رسد متنی که در بالا نقل کردیم دشوار بتواند ما را در این زمینه یاری کند؛ چرا که می‌توان در آن دید که چرا مارکس مطالعه‌ی «ساختار اقتصادی» جامعه‌ی سرمایه‌داری را در دستور کار خود قرار داد، ولی نمی‌توان دید وی چگونه این کار را انجام داد. با این حال، از نوشته‌های مارکس، به‌ویژه از نقدهای وی بر نظریه‌پردازان پیشین اقتصاد سیاسی، سه اصل عمده‌ی روش‌شناسانه را می‌توان تشخیص داد. اصل اول، عبارت است از تفاوت میان مقولات عام و مقولات خاص؛ مقولات نخست به‌گونه‌ای عام در مورد جوامع —یا دقیق‌تر در مورد فعالیت‌ تولیدی— به کار می‌روند، مقولات دوم در مورد «شیوه‌ها» یا «اشکال اجتماعیِ» تولید که به‌لحاظ تاریخی معین هستند، استفاده می‌شوند7. پس سرمایه‌داری به‌عنوان یک شکل اجتماعی خاص تولید با مقولات مختصِ خود در نظر گرفته می‌شود. بر اساس چنین درکی‌ست که مارکس برای نمونه به اسمیت و ریکاردو به‌دلیل کاربست مقولات اقتصادی متعین «سرمایه‌دارانه» به شکل‌بندی‌های اجتماعی دیگر (پیشین)، و در نتیجه ایجاد آشفتگی در درک خودویژگی‌ آن شکل‌بندی‌های اجتماعی انتقاد می‌کند. مفهوم «شکل اجتماعی» بی‌تردید نقشی کلیدی در اثر مارکس ایفا می‌کند. در سرمایه‌داری، کار انسانی و محصولاتش به‌ضرورت «شکل ارزش» (پول) به‌خود می‌گیرند، و این شکل به چنان استقلالی دست می‌یابد که بر این محتوا (حتی اگر محتوا —کار، تولید، محصول— همچنان امری ضروری باقی بماند) سلطه اعمال می‌کند. شکلِ پولی به سوژه و ابژه‌ی این شیوه‌ی تولید بدل می‌شود. از این‌جاست که درک مشهور مارکس از بیگانگی و بت‌وارگیِ پولی برمی‌خیزد: روابط میان انسان‌ها به روابط میان اشیاء تبدیل (شبیه) می‌شوند8.

از این‌جا به دومین اصل روش‌شناسانه می‌رسیم: نقد و عرضه‌داشت درون‌ماننده. در حالی که «نقادی صرف» رویکردی تجویزگرایانه‌ یعنی بیرونی نسبت به ابژه‌ی پژوهش اختیار می‌کند، یک نقد درون‌ماننده ابژه‌ی پژوهش را از درون بررسی می‌کند، و ناسازگاری‌ها و تضادهای درونی‌اش را نشان می‌دهد. این «روش نقد» ابژه‌ی پژوهش خود را بازتاباننده [یا رفلکسیو] در نظر می‌گیرد؛ چنین می‌پندارد که موضوع مورد پژوهش واقعیتی اجتماعی است که حاوی گونه‌ای خود-تفسیرگری است. در نتیجه، سرمایه‌ی مارکس عرضه‌داشت و نقدی است درون‌ماننده از یک واقعیت اجتماعی (سرمایه‌داری)، و نیز شرح نظریِ مناسبات اجتماعی سرمایه‌دارانه در گفتمان اقتصاد سیاسی. این جنبه‌ از روش مارکس، که به‌نحو درخشانی در اثر بن‌حبیب9 نشان داده شده است، در زیرعنوان سرمایه، «نقدی بر اقتصاد سیاسی»، هم مشهود است، هم‌چنان‌ که آوردن واژه‌ی «نقد» در عناوین دیگر نوشته‌های مارکس به همین نکته اشاره دارد.

سومین اصل روش‌شناسانهْ الزامِ ایجاد یک سلسله‌مراتب از تعین‌ها درون مجموعه مقولات خاص است، که در ضمن مقولات عام را که در کنار مقولات خاص عمل می‌کنند، شامل می‌شود. از آن‌جا که در عرضه‌داشت مارکس شیوه‌ی تولید سرمایه‌دارانه همچون وحدتی اندام‌وار [ارگانیک] نمایش داده می‌شود، ”شناخت از آن می‌بایست شکل نظامی از مقولاتِ به‌هم‌مرتبط، نه مجموعه‌ای از پژوهش‌های مجزا، را به خود بگیرد“10. به‌طور مشخص‌تر این‌که مارکس، همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، نظامی از مقولات لایه‌بندی‌شده بر اساس تجریدی به انضمامی و پیچیده را به‌نحوی نظام‌مند معرفی می‌کند. در نتیجه، ما در مسیر حرکت سرمایه به‌تدریج درون لایه‌های انضمامی‌ترِ تجرید هدایت می‌شویم، که هر یک به‌وسیله‌ی یک «دگرگونیِ» (Verwandlung) مفهومی آشکار می‌گردد (دگرگونی {تبدیل} مشهور ارزش به قیمت صرفاً یکی از این موارد متعدد است؛ در حالی که می‌توان عمل‌کردهای کمّی را در یک لایه‌ی خاص از تجرید به کار بست، برخی پژوهش‌گران تردید دارند که اصولاً به‌کاربستنِ عملیاتِ کمّی میان لایه‌های تجرید کار معقولی باشد: برای نمونه، ارجاع می‌دهم به اثر تونی اسمیت11).

بیش‌ترِ مفسران توافق دارند که روش مارکس در سرمایه در واقع حرکتی‌ است مرحله‌مند از مقولات تجریدی به مقولات انضمامی. با این حال، در رابطه با جایگاه هر یک از لایه‌ها، همچنین در مورد شیوه‌ی پیش‌روی از یک لایه به لایه‌‌ای دیگر، اختلاف‌نظر وجود دارد. این روش برای مدت طولانی همچون روشی منطقی-تاریخی درک می‌شد (تفسیری که انگلس مروج آن بود)، یا همچون روش تقریب‌های متوالی اندیشیده می‌شد (که سوئیزی {۱۹۴۲} مروج آن بود)، روشی که در آن فرد با فرضیات ساده‌سازانه‌ای که به‌تدریج کنار گذاشته می‌شوند آغاز می‌کند. تفسیرهایی دیگر بر دیالکتیک خاصی تمرکز کرده‌اند که به باور آنها مارکس آن را به کار بست12، و برخی از آن‌ها این بحث را طرح کرد‌ه‌اند که این روشْ دیالکتیکی نظام‌مند است. اگرچه، دو تفسیر نخست نیز انکار نمی‌کنند که مارکس در سرمایه دیالکتیک را به کار بسته است، اما در تفسیر‌های آن‌ها از سرمایه به‌اندازه‌ی کافی به دیالکتیک [در آن] اهمیت داده نشده است.

به هر حال، باید به این نکته توجه ویژه‌ای نمود که عرضه‌داشت در سرمایه نه یک استدلال قیاسی است، و نه حرکت از تجرید به انضمامیت به‌ این معناست که اولی چیزی غیر-تجربی است. در واقع، این‌طور به‌نظر می‌رسد که «جلد سه» وارد یک مرحله‌ی تجربی —آن‌چنان که معمولاً درک شده— می‌شود، و به همین دلیل اقتصاددانان جریان اصلی همواره برای اظهارنظر در مورد جلد سه بیش از دو جلد دیگر احساس راحتی کرده‌اند. حال آن‌که جلد یکمِ «مجرد» مملو است از توصیفات تجربیِ اغلب بسیار-جزئی و ارجاع به گزارش‌های آماری. این موضوع را چگونه باید بررسی کنیم؟

مقولات مجرد جلد یکم را در نظر آورید که به روابط درون یک شیوه‌ی تولیدیِ به‌لحاظ تاریخی مشخص، که همانا سرمایه‌داری است، ارجاع می‌دهند. برای نمونه، «ارزش اضافی» را لحاظ کنید. تا جایی که منظور از گسترشمقولات به سطح انضمامیْ تجلی ساده‌ی این مقوله‌ی مجرد باشد، تجلی‌های تجربی پدیداریِ چنین مقوله‌ای ممکن است مشاهده‌پذیر باشند (برای نمونه، مبارزه در مورد مدت‌زمان کار روزانه)؛ اما اگر گسترش مقولات از نوع پیچیده‌ای مدنظر باشد، این موضوع مصداق ندارد، به‌ویژه این‌که تمامیت این نظامْ پدیدارهایش را وارونه‌ می‌سازد (مانند سود یا «بهره‌وری سرمایه») یا پویش‌هایش را معکوس می‌نماید (از جمله در مورد گرایش‌ها و ضد-گرایش‌ها). پس، منابع تجربی در هر مرحله می‌بایست به‌دقت بر اساس آن‌چه گفته شد انتخاب شوند. اینک البته در نگاه نخست، چنین به‌نظر می‌رسد که این بحث گرد خود می‌چرخد (با این حال، توجه شود که این‌دست منابع تجربی نه به‌منزله‌ی اثبات، بلکه در این مرحله [صرفاً] به‌عنوان نمایش [مفهوم] به کار می‌روند). با این حال، نزد مارکس آن‌چه باید عرضه‌داشت را در هر یک ار مراحل به‌سوی مقولات انضمامی پیچیده‌تر پیش ببرد، نابسندگی آشکار برای درک پدیده‌های تجربیِ پیچیده‌تر است.

اما آیا ما نمی‌توانیم مقولات تجریدی را پس از آن‌که به انضمامیت دست یافتند، کنار بگذاریم؟ خیر، نکته این است که مقولات انضمامی معنای خود را از به‌هم‌پیوستگی‌شان با مقولات تجریدی، یعنی از «ساختار درونی»‌شان، به‌دست می‌آورند. در پایانِ حرکت از تجرید به انضمامیت، مشاهده می‌کنیم که ”انضمامی به این دلیل انضمامی است که تمرکز تعین‌های بسیاری است“ (این مسائل در «مقدمه»ی مارکس بر گروندریسه، ۱۹۵۳، که در سال ۱۸۵۷ نوشته شده است، با دقت شرح داده شده‌اند؛ اثری که جمله‌ی پایانی از آن نقل شده است).

با درنظرگرفتن روش مارکس، آن‌چنان‌ که نشان داده شد، سه دسته تفسیر وجود دارند، و این‌ موضوع که مارکس احتمالاً یکی از وارثان دیالکتیک هگل در نظر گرفته می‌شود، همواره میان این تفاسیر بحث‌آفرین بوده است. دو مؤلفه در ایجاد این بحث‌آفرینی نقش داشته‌اند. اولین مؤلفه، نظم و فواصل‌ زمانی در ظهور آثار مارکس به‌معنی انتشارشان، هم در مورد نسخه‌ی اصلی آلمانی و هم ترجمه‌ی انگلیسی، بوده است. من در این‌جا، به‌منظور کوتاه‌کردن سخن، صرفاً به دو نمونه اشاره می‌کنم. در سال ۱۹۳۲، دو اثر مارکس که به‌لحاظ فلسفی و انسان‌شناسانه دارای اهمیت ویژه‌ای بودند، به زبان آلمانی مننتشر شدند: ایدئولوژی آلمانی (با همراهی انگلس) ودست‌نوشته‌های اقتصادی–فلسفی ۱۸۴۴ (ترجمه‌ی انگلیسی ۱۹۶۳-۱۹۳۸). در سال ۱۹۵۳، نسخه‌ی چاپی به زبان آلمانیِ گروندریسه، دست‌نوشته‌ی کلیدیِ سال ۱۸۵۷ تا ۱۸۵۸، که پیش‌نویسی‌ست از سرمایه که به سبکی حتی دیالکتیکی‌تر از آن نوشته شده است، به دست ما رسید، و نسخه‌ی ترجمه‌ی انگلیسیِ آن تا سال ۱۹۷۳ منتشر نشده بود (البته مقدمه‌‌ی این اثر در سال ۱۹۰۳ در یک ژورنال آلمانی به چاپ رسیده بود). در نتیجه، به‌ نظر می‌رسد که چندین بار شاهد ظهور مارکس جدیدی روی صحنه بودیم، و به‌ویژه آثار منتشرشده در سال‌های ۱۹۳۲ و ۱۹۵۳ تفسیر دیالکتیکی را کاملاً دست‌خوش تغییر کرد.

دومین مؤلفه، که مبتنی‌ست بر نوشته‌های وی در طول یک دوره‌ی چهل ساله، این است که رویکرد مارکس در مورد ارزیابی‌اش از دیالکتیک هگل ایستا نبود (در واقع، او بارها برخی آثار هگل را بازخوانی کرد). نزد برخی نویسندگان (برای نمونه آلتوسر، ۱۹۶۵) «گسستی شناخت‌شناسانه» در آثار مارکس به‌نظر می‌رسد، به این معنا که: او می‌بایست در زندگی متأخرش از جهت‌گیری اومانیستی، انسان‌شناسانه و هگلیِ دوران جوانی‌اش به‌طور رادیکال گسست کرده باشد. آرتور (۱۹۸۶) به‌طور قانع‌کننده‌ای به‌نفع پیوستگی مارکس هم در روش و هم در پروبلماتیک اصلی برنامه‌ی پژوهشی‌‌‌ وی [در طول زندگی‌اش] بحث می‌کند. اگرچه، آرتور نقد رادیکال مارکس بر هگل را انکار نمی‌کند. بر اساس آن‌چه مورای13 در مطالعه‌ی مهم خود درباره‌ی روش مارکس شرح می‌دهد، ”هگل برای مارکس هم راهنما ارشد بود و هم خصم [یا آنتاگونیست]“. در حالی که مورای از اهمیت دیالکتیکِ هگلی در مورد روش مارکس می‌کاهد (مشابه این نظر را، برای نمونه، نزد ماتیک، ۱۹۹۳، می‌بینیم)، تونی اسمیت (۱۹۹۰)، در یکی از اصیل‌ترین مشارکت‌ها در این بحث، نشان داده است که کل سرمایه می‌تواند به‌مثابه‌ی یک دیالکتیک نظام‌مند خوانده شود14. حال‌ آن‌که برخی دیگر این رویکرد را اتخاذ می‌کنند که سرمایه طرح‌واره‌‌‌‌های مهمی از دیالکتیک نظام‌مند و نظریه‌ی شکل به دست می‌دهد، اگرچه نیازمند بازسازی و تکوین بیش‌تر است15.

این بحث ما را در نهایت به این مسأله هدایت می‌کند که روش و نظریه‌ی مارکس را نمی‌توان با روش مارکسی و نظریه‌ی مارکسی یکسان لحاظ کرد. مارکس شالوده‌هایی را برای سنت خاصی که دربرگیرنده‌ی سبک‌های روش‌شناسانه‌ی پژوهشی متعددی است، پی‌ریزی کرد. با این‌که بیش‌ترِ این سبک‌ها ممکن‌ است با یک‌دیگر واگرایی‌هایی داشته باشند، اما در سه خصوصیت روش‌شناسانه‌ی عام، که پیش‌تر شرح داده شد، با یک‌دیگر اشتراک دارند: (۱) تفاوت میان مقولاتِ به‌لحاظ تاریخی خاص و مقولات عام؛ (۲) روش درون‌ماننده در عرضه‌داشت و نقد؛ و (۳) تشریح یک نظامِ [متشکل] از لایه‌های به‌طور درونی پیوندیافته‌ی متعینِ دربردارنده‌ی مقولات در راستای این‌که واقعیت تجربیْ به‌طور انضمامی درک شود. این مواردْ سنت مارکسی را از رویکردهای جریان اصلی به روش‌شناسی، فارغ از بهتر یا بدتر بودن، متمایز می‌کند.

 

راهنمای خواننده

متون مارکس درباره‌ی روش در اثر کارور (۱۹۷۵) جمع‌آوری شده‌اند. روش مارکس بی‌تردید باید بر اساس نوشته‌های خود وی قضاوت شود. آرتور (۱۹۹۲) در پانزده صفحه درآمدی خوب و نسبتاً ساده در این‌باره ارائه می‌کند، که جنبه‌های روش‌شناسانه‌‌ی متنوعی را در آن مورد تأکید قرار می‌دهد. برخی ارزیابی‌های روش‌شناسانه‌ی متأخر را می‌توان در مجموعه‌هایی که توسط موزلی (۱۹۹۳)، بلّوفیوره (۱۹۹۸)، موزلی و کمپل (۱۹۹۷)، و آرتور و رویتن (۱۹۹۸) ویراستاری شده‌اند یافت؛ آثار قدیمی‌تر در این‌باره، از جمله مفام و روبن (۱۹۷۹) و اشمیت (۱۹۶۹) هستند، که اثر آخر شامل مشارکت‌هایی‌ است که از دید امروز «کلاسیک» به حساب می‌آیند، برای نمونه‌ نگاه کنید به مشارکت‌های بک‌هاوس، ایلیِنکوف و زِلِنی در این اثر. بُنِفلد و همکارانش (۱۹۹۲) به این بحث از آرای خود مارکس تا نظریه‌ی مارکسیِ متأخر می‌پردازند.

 

پانوشت‌ها

1 از خیرت رویتن پیش‌تر یک متن کوتاه به‌دست همین مترجم به فارسی ترجمه شده و در وبسایت پراکسیس منتشر شده است:

کارل مارکس و «سرمایه»: آینه‌ای که ترجیح می‌دهیم به آن ننگریم! | نویسنده: خیرت رویتن | ترجمه: طاها زینالی

https://praxies.org/?p=4880

2 Value, Form, and the State: The Tendencies of Accumulation and the Determination of Economic Policy in Capitalist Society; Geert A. Reuten, Michael J. Williams; Routledge, Chapman & Hall, Incorporated, 1989.

3 Review by Tony Smith; in Science & Society, Vol. 56, No. 2, p 223-225.

4 Marx’s method, Geert Reuten (1998), in J. Davis, W. Hands & U. Mäki (eds), The Handbook of Economic Methodology, Cheltenham: Edward Elgar, 283-7.

5 to condition

6 مارکس، ۱۸۵۹، ص ۱-۲۰.

7 مورای، ۱۹۸۸، فصل ۱۰.

8 سرمایه، جلد یک؛ مقایسه کنید با دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴.

9 بن‌حبیب، ۱۹۸۶، فصل‌های یکم تا چهارم.

10 آرتور، ۱۹۹۲؛ مقایسه کنید با مقدمه‌ی مارکس، ۱۹۵۳.

11 تونی اسمیت، ۱۹۹۰، ص ۱۷۱-۱۶۹.

12 برای نمونه بنگرید به مشارکت‌ها و منابع موجود در این آثار: موزلی، ۱۹۹۳؛ موزلی و کمپل، ۱۹۹۷؛ آرتور و رویتن، ۱۹۹۸؛ نورمن و سایرز، ۱۹۸۰.

13 1988، ص 221.

14 رجوع کنید به متن «روش دیالکتیکی» [در این مجموعه —مترجم].

15 بک‌هاوس، ۱۹۶۹؛ رویتن و ویلیامز، ۱۹۸۹؛ آرتور، ۱۹۹۳؛ رویتن، ۱۹۹۵.

 

منابع

Althusser, Louis and Etienne Balibar (1965), Lire Ie Capital, vols I and II, Paris: Maspero; Engl. trans, Ben Brewster: Louis Althusser and Etienne Balibar, Reading Capital, London: New Left Books, 1970.

Arthur, Christopher J. (1986), Dialectics of Labour; Marx and his relation to Hegel, Oxford/New York: Basil Blackwell.

Arthur, Christopher J. (1992), 'Introduction', in C.J. Arthur (ed.), Marx's Capital, a student edition, London: Lawrence & Wishart.

Arthur, Christopher J. ( 1993), 'Hegel's Logic and Marx's Capital', in F. Moseley (ed.), Marx's Method in 'Capital'.

Arthur, Christopher J. and Geert Reuten (eds) (1998), The Circulation of Capital: Essays on Volume Two of Marx's 'Capital', London/New York: Macmillan/St Martin.

Backhaus, Hans-Georg (1969), 'Zur Dialektik der Wertform', in A. Schmidt (ed.), Beiträge zur marxistischen Erkenntnistheorie; Engl. transl M. Eldred and M. Roth, 'On the Dialeetics of the Value-form', Thesis El even, 1, 1980,99-120.

Bellofiore, Riccardo (ed.) (1998), Marxian Economics: A Reappraisal, Volumes I and II, London/New Y ork: Macmillan/St Mmiin.

Benhabib, Seyla (1986), Critique, Norm and Utopia, New York: Columbia University Press.

Bonefeld, W., R. Gunn and K. Psychopedis (eds) (1992), Open Marxism, Volume I and II, London/Boulder: Pluto Press.

Carver, Terrel (ed.) (1975), Karl Marx Texts on Method, Oxford/NewYork, Blackwell/Barnes & Noble.

likitkijsomboon, Pichit ( 1992), 'The Hegelian Dialectic and Marx's Capital', Cambridge Journat of Ecmwmics, 16, (4), 405-19.

Marx, Karl (1859), Zur Kritik der Politischen Ökonomie, MEW 13, Berlin: Dietz Verlag, 1974; Engl. edn Maurice Dobb, transl. S.W. Ryazanskaya, A Contribution to the Critique of Political Economy, London: Lawrence & Wishart, 1971.

Marx, Karl ( 1867, 1885, 1894), Capital; A Critique of Political Economy. Vols I-III (German originals I: 1867, 1890; II: 1885; III: 1894 ), trans. Ben Fowkes (I) and David Fernbach (II and III), Harmondsworth: Penguin Books, 1976, 1978, 1981.

Marx, Karl (1932), Economico-philosophical Manuscripts in Early Writings, trans. Rodney Livingstone and Ted Benton, Harmondsworth: Penguin Books, 1975 (includes 'Critique of Hegel's Doctrine of the State', the 'Theses on Feuerbach' and the 1859 Preface mentioned in the text).

Marx, Karl (1953), Grundrisse; Foundations of the critique of political economy (Rough Draft), trans. Martin Nicolaus, Harmondsworth: Penguin Books, 1973.

Mattick, Paul (1993), 'Marx's Dialectic', in F. Moseley (ed.), Marx's Method in 'Capital'.

Mepham, John and D-H. Ruben (eds) ( 1979), Issues in Marxist Philosophy, Volume I, Dialectics and Method, Brighton: Harvester.

Moseley, Fred (ed.) (1993), Marx's Methad in 'Capital'; A reexamination, Atlantic Highlands, NJ: Humanities Press.

Moseley, Fred and Martha Camphell (eds) (1997), New lnvestigations of Marx's Method, Atlantic Highlands, NJ: Humanities Press.

Murray, Patlick ( 1988), Marx's Theory of Scientific Knowledge, Atlantic Highlands, NJ/London: Humanities Press.

Norman, Richard and Sean Sayers (1980), Hegel, Marx and Dialectic; A Debate, Brighton/Atlantic Highlands, NJ: Harvester/Humanities Press.

Reuten, Geert ( 1993), 'The difficult Iabour of a theory of social value; metaphors and systematic dialectics at the beginning of Marx's Capital', in F. Moseley (ed.), Marx's Method in 'Capital'.

Reuten, Geert (I995), 'Conceptual collapses; a note on value-form theory', Review of Radical Political Economics, 27 (3), 104-10.

Reuten, Geert and Michael Williams (1989), Value-Form and the State, London/New York, Routledge.

Schmidt, Alfred (ed.) (1969), Beiträge zur marxistischen Erkenntnistheorie, Frankfurt a.M.: Suhrkamp.

Smith, Tony (1990), The Logic of Marx's Capital; Replies to Hegelian Criticisms, Albany: State University of New York Press.

Sweezy, Paul A. (1942), The Theory of Capitalist Development, New York/London: Modern Reader Paperbacks.

 

 

 

 

 

 

 

روش دیالکتیکی | خیرت رویتن | ترجمه: طاها زینالی

 

 

توضیح مترجم: اخیراً ترجمه‌ی متنی از خیرت رویتن با عنوان «روش مارکس» در وبسایت پراکسیس منتشر شد1 که در توضیح‌اش —ضمن معرفی فشرده‌ی فعالیت‌های علمی و پژوهشی خیرت رویتن— اشاره شده بود که آن متن برای درج در یک کتاب راهنمای روش‌شناسی اقتصادی به نگارش درآمده بود و در همان کتاب متن دیگری از رویتن با عنوان «روش دیالکتیکی»، یعنی متن حاضر، نیز به چاپ رسیده بود. رویتن در این متن نیز، همچون متن «روش مارکس»، تلاش دارد تا به زبانی نسبتاً ساده‌شده توضیح مختصری از روش دیالکتیکی برای دانشجویان اقتصاد و اقتصاد سیاسی ارائه دهد. روشی که رویتن در این‌جا توضیح می‌دهد، دیالکتیک نظام‌مند است که، بنا به گفته‌ی رویتن، خاستگاه نظری‌اش را در آثار فلسفیِ هگل می‌توان یافت. طبعاً نمی‌توان انتظار داشت که متنی از این‌دست توضیح جامعی از موضوعی با چنین عمق فلسفی و روش‌شناسانه‌ به‌دست دهد؛ با این حال، خواندن معرفی مختصر رویتن می‌تواند برای آشنایی مقدماتی با این روش دیالکتیکی سودمند باشد، به‌علاوه در پایان مقاله منابعی برای علاقه‌مندان به آشناییِ بیش‌تر با روش دیالکتیکیِ مورد بحث معرفی می‌شوند. از میان آن منابع می‌توان به اثر تونی اسمیت با عنوان منطق سرمایه‌ی مارکس؛ پاسخ‌هایی به انتقادات هگلی اشاره کرد که در آن توضیحات جامعی درباره‌ی این موضوع ارائه شده است، اثری که خوشبختانه به‌همت فروغ اسدپور به فارسی برگردانده شده و در دست ویرایش نهایی برای انتشار در ایران است2.

* * *

سنت دیالکتیکی، از میان سنت‌های فلسفی اصلی، تنها در سطح ناچیزی در روش‌شناسی اقتصادی اثرگذار بوده است. به‌کارگیریِ دیالکتیک در اقتصاد، به‌جز تعداد اندکی استثناء، به دانشمندانی که به‌طریقی تحت‌تأثیر آثار مارکس (۱۸۸۳-۱۸۱۸) بوده‌اند محدود شده است. البته هیچ‌ دلیل پیشینی در پاسخ به این پرسش وجود ندارد که چرا کاربرد یک روش دیالکتیکی می‌بایست محدود به گرایشی مارکسی باشد.

روش دیالکتیکی، به‌معنای مدرن کلمه، از آثار هگل (۱۸۳۱-۱۷۷۰) سرچشمه می‌گیرد، کسی‌ که هدف‌اش سنتزکردنِ نقادانه‌ی خردگرایی3 و تجربه‌گرایی4 بود. خردگرایی و تجربه‌گراییْ، هر دو، جهان را در معنای دوگانه‌انگارانه‌ی سوژه-ابژه یا اندیشه واقعیت در نظر گرفتند، و هر دوی آن‌ها بنیان شناخت را به یکی از این قطب‌ها فروکاستند. پروژه‌ی هگل فراروی از تک‌سویه‌گیِ چنین فلسفه‌هایی بود؛ به‌نحوی که بر هر دوی آن‌ها فائق شود، بدون این که بینش‌ هیچ‌یک را از دست بدهد. هگل در این هدف با کانت (۱۸۰۴-۱۷۲۴) همسو است. با این حال، فلسفه‌ی کانت نیز نابسنده به شمار می‌آید، چرا که بر این دوگانه‌گی غلبه نکرد: فلسفه‌ی کانت شکل را از محتوای شناخت منفک می‌کند، یک پیشینی‌گراییِ5 مفهومی اتخاذ می‌کند و یک «چیز در خود» را مسلم فرض می‌کند که نمی‌توان آن را شناخت.

امروزه، دیالکتیک در‌ واقع نامی خانوادگی برای جریان‌هایی متنوع است، امری که در مورد خردگرایی و تجربه‌گرایی نیز مصداق دارد. دیالکتیک تاریخی و دیالکتیک نظام‌مند دو جریان اساسیِ آن هستند. مصداق دیالکتیک تاریخی مطالعه‌ی پیدایش تاریخی‌ جامعه، و فلسفه، هنر و علمِ مربوط به آن —یا به‌طور معین‌تر مطالعه‌ی پیدایش تاریخی‌ یک اقتصاد و علم آن— است. برداشت‌های متدوال از دیالکتیک اغلب این جریان نخستِ را مورد تأکید قرار می‌دهند، امری که وام‌دار دو واقعیت است، یکی اینکه مارکس عمدتاً به‌واسطه‌ی درک‌اش از جامعه بر اساس ماتریالیسم تاریخی معرفی می‌شود، و دیگر این که هگل هم عمدتاً به‌واسطه‌ی اثرش درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ6 شناخته می‌شود (توجه شود که همین دیالکتیک است که در تصویر ارائه‌شده از هگل و مارکس توسط پوپر نیز به‌طور برجسته‌ای مد نظر قرار گرفته شده است). در آن‌چه در پی می‌آید، من دیالکتیک نظام‌مند را مورد بررسی قرار می‌دهم. منابع اولیه برای این دیالکتیک دو اثر هگل درباره‌ی منطق است7. در ادامه چند عنصر از این دیالکتیک، که به برخی مشکلاتی ارتباط دارند که فلسفه‌ی جریان‌ اصلی در اقتصاد با آن روبروست، برجسته می‌گردد.

توضیح‌ام را با طرح یک مثال اقتصادی آغاز می‌کنم، تا از این طریق برخی از مسائلی را که دیالکتیک نظام‌مند قصد برطرف‌کردن‌شان را دارد، در مرکز توجه قرار دهم. یک مدل ساده‌ی سرمایه‌گذاری (I) را در نظر آورید، که به مصرف (C)، و مبلغ پولی که در دسترس است (M) و هزینه‌‌ای که دولت برای آموزش صرف می‌کند (G) وابسته است. در نتیجه‌ی این وضعیت فرمول زیر به دست می‌آید: I=aC+bM+cG. فرض کنید که این مدل عملیاتی شده است و مقادیری معین برای مولفه‌های a و b و c در نظر گرفته شده‌اند. در این صورت، یک پرسشِ مناسب این خواهد بود که: آیا این‌ متغیرها به یک اندازه «اهمیت» دارند؟ در رویکردهای معمول به مدل‌های اقتصادی به این پرسش با اشاره به تفاوت‌های کمّیِ آن‌ها پاسخ داده می‌شود، یعنی اندازه‌ی متغیرهاست که محدود‌ه‌های‌شان را تعیین می‌کند. اما پرسش مناسب دیگری می‌تواند این باشد که: آیا نظمی کیفی از اهمیتِ این متغیرها می‌توان به دست آورد؟ در این جا پاسخ بر حسب درجه‌ی ضرورت یا تصادفِ این متغیرها در نسبت با آن نظام اقتصادی‌ای که در حال نظریه‌پردازی‌اش هستیم داده خواهد شد. بر مبنای این تحلیلِ کیفی نشان داده می‌شود که مصرف و امور بانکی برای سرمایه‌گذاری ضروری‌اند، یعنی آن‌ها شرایطی وجودی برای سرمایه‌گذاری به شمار می‌آیند؛ زیرا حتی بدون هزینه‌های دولتی در زمینه‌ی آموزش هم می‌توانیم سرمایه‌گذاری داشته باشیم. پس اهمیت کیفیِ هزینه‌های دولتی در زمینه‌ی آموزش در اهمیت کمّیِ آن بازتاب نمی‌یابد. با این حال، هزینه‌های دولتی ممکن است به‌طور کمّی برای تعیین سطح سرمایه‌گذاری مهم باشد، اما پرسش این است که: تا چه‌اندازه مفهوم سرمایه‌گذاری توسط آن تعیین می‌گردد؟ یا این که در این‌جا کدام [مفهوم از] سرمایه‌گذاری در نظر گرفته شده است، مفهومی که به‌عنوان مولفه‌ای که به‌طور نظام‌مندی در رابطه‌ای درونی با سایر پدیده‌ها قرار دارد عمل می‌کند؟

با این که چنین به نظر می‌رسد که این پرسش‌ها و موارد مشابه آن در نظریه‌پردازی ‌ما در ارتباط با اقتصاد و جامعه کاملاً موضوعیت دارند، اما پاسخ‌دادن به آن‌ها درون گفتمان محصور در چارچوب اقتصادی جریان‌ اصلی دشوار به نظر می‌رسد. مشکل عمده‌‌ی چارچوب‌ اقتصادی جریان‌ اصلی، در تمایزی متضاد با دیالکتیک نظام‌مند، این است که دارای سلسله‌مراتب نظام‌مندی از تعین‌ها نیست. مشخص‌تر این که، نخست، فاقد لایه‌های مفهومی‌ یا سطوح تجریدی‌ است که به‌طور نظام‌مندی در ارتباط با یک‌دیگر باشند: یک مفهوم یک‌بار که درون یک بحث تعریف شد، همان معنای خود را حفظ می‌کند، در نتیجه مفهومی ثابت است و نمی‌تواند تکامل و گسترش بیابد (اگرچه ممکن است مفاهیم در روند تاریخی یک گفتمان تغییر کنند). در سوی دیگر، نزد دیالکتیسین تعاریف صرفاً به‌مانند آغازگاه اولیه سودمند هستند؛ فرایند باز-مفهوم‌پردازیْ هسته‌ی یک بحث دیالکتیکی است. دوم، چارچوب‌ اقتصادیِ جریان اصلی فاقد انگاره‌ای8 از یک نظام است، نظامی که به‌وسیله‌ی هستنده‌های9 ضروریِ به‌طور درونی ارتباط‌یافته با یک‌دیگر، در تقابل با وجوه صرفاً تصادفی، متعین شده باشد، هستنده‌هایی که برای هستی خود این نظام به‌مثابه‌ی هستنده‌ای خود-بازتولیدگر به‌عنوان یک کلْ ضروری هستند. در واقع، یکی از اهداف پژوهش دیالکتیکی تفاوت‌گذاری بین امر ضروری و امر تصادفی است. در همین رابطه، انگاره‌های «نظام» و «کل» به چشم‌انداز ما وابستگی وافری دارند. در حالی که هدف‌ ما این است که چشم‌اندازمان را از همه‌ی زوایای ممکن —که برای ابژه‌ی پژوهش ضروری‌اند— گسترش دهیم، با این حال می‌توانیم تحلیل را موقتاً به زوایه‌‌ی دید تنگ‌تری (که اصطلاح مناسب آن «یک دقیقه/یک گام/یک فراز10» است) محدود نماییم، البته تا زمانی که بر درهم‌تنیده‌گی‌های آن‌ها در کل‌های بزرگ‌تر صراحتاً/به‌‌روشنی آگاه هستیم11.

به‌طور کلی، یک عرضه‌داشتِ (Darstellung) دیالکتیکیِ نظام‌مند می‌تواند به‌مانند حرکتی از یک آغازگاه تجریدی-عام به سوی یک امر انضمامی-تجربی شرح داده شود، حرکتی که به‌تدریج آغازگاه را در مراحل متوالی انضمامیّت می‌بخشد، تا این که سرانجام پدیده‌‌های تجربی را آن‌چنان که به‌طور نظام‌مند در روابط درونی با یک‌دیگر هستند درک نماید. ما نمی‌توانیم از طریق گنجاندنِ بی‌واسطه‌ی پدیده‌های تجربی منفرد —همچون اشیاء، روابط انسانی، فرایندها و غیره— به‌عنوان اموری خاص‌ تحت این امر عام به‌طور ثمربخشی از آغازگاه پیش‌روی کنیم، زیرا چنین حرکتی صرفاً حقیقتی توخالی را ارائه می‌نماید. چنین گنجاندنی ممکن است مشخص کند که این پدیده‌ها چه‌چیزی در اشتراک دارند، اما آن‌چه را که آن‌ها را به‌طور نظام‌مندی وحدت می‌بخشد، اگر چنین چیزی وجود داشته باشد، نشان نمی‌دهد: این که آن‌ها چگونه با یک‌دیگر در پیوندی درونی قرار دارند. علاوه‌براین، این تفاوت میان پدیده‌هاست که آن‌ها را تعین می‌بخشد؛ اما این تفاوت نیز از بیان این که چه‌چیزی آن‌ها را به‌طور نظام‌مندی وحدت می‌بخشد، اگر چنین چیزی وجود داشته باشد، ناتوان است. مادامی که ما تفاوت و وحدت‌ پدیده‌های مرتبط با هم را مشخص نکرده باشیم، هیچ متعین‌سازی انضمامی‌ای ارائه نکرده‌ایم. این متعین‌سازی دوتایی (تفاوت در وحدت) است که دیالکتیک نظام‌مند در پی آن است. همان‌طور که هگل می‌گوید، ”حقیقتِ امر دارای تفاوت‌ْ حضورِ آن در وحدت است. و تنها گذار از میان این حرکت است که این وحدت را حقیقتاً انضمامیّت می‌بخشد“. در آغازگاه، ”تفاوت‌ هنوز در وحدت غرق‌ است، هنوز به‌مثابه‌ی متفاوت وضع نشده است“12. در ادامه‌ی این مقاله آغازگاه و نحوه‌ی پیش‌روی از آن را به‌طور کوتاه شرح می‌دهم.

برای هر عرضه‌داشت دیالکتیکیْ (همچنان‌ که برای هر نظریه‌ای) آغازگاه، یا نقطه‌ی ورود، حیاتی است. آغازگاهِ چنین عرضه‌داشتی یک مفهوم عامِ13 فراگیر14 مجرد است که به‌عنوان مفهومی برای بازنمایی جامعیتِ تمامیت ابژه طرح می‌شود (در منطقِ هگل این آغازگاهِ همه‌جا-حاضرْ «هستی» است). چنین مفهومِ فراگیری به‌نحو ناممکنی حقیقی به نظر می‌آید (هر چیزی یک هستی است). اینک که ما این مفهوم فراگیر را در دست داریم، دیگر چه نیازی به کاوش بیشتر است؟ با وجود این که ما یک مفهوم به‌طور فرضی فراگیر را وضع کردیم، آشکارا نیاز داریم تا به جستجوی یک محتوای انضمامی‌تر برآییم.

تأمل بیش‌تر آشکار می‌سازد که چنین مفهومی حقیقت را در غنای کاملِ انضمامی‌اش بازنمایی نمی‌کند. با ماندن در همان لایه‌ی فراگیر مجرد (به‌نحوی «مطلقاً تخت»، آن‌چنان که در یک مدل متداول اقتصادی می‌شناسیم)، متوجه می‌شویم که مقوله‌ای که از آن آغاز کرده بودیم، نفیِ خود یا ضد خود، مقوله‌ای خلاف‌آمد («نیستی» در آغاز منطق هگل) را در بر دارد، اما این متفاوت متباین نیز به‌نحوی باورنکردنی قدر‌ت‌مند و حقیقی است: مقوله‌ای است نابسنده. اما این نتیجه‌ی ظاهراً منفی ممکن است برون‌داد مثبتی داشته باشد، اگر که مقوله‌ای را بیابیم که هم وحدت‌بخش هر دو مفهوم نخست باشد و هم آن‌ها را انضمامیّت بخشد («شدایند» در آغاز منطق هگل).

در هر دو مورد (نفی‌نمودن و انضمامی‌سازی) مفاهیم متقابل در مورد هستنده‌‌‌ای یکسان به کار می‌روند، و در این معنای ویژه، هگل این دو مفهوم متباین و متقابل را «تضاد15» می‌نامد. هدفِ عرضه‌داشتِ دیالکتیکی حل‌کردنِ آن تضادی است که از آن آغاز نموده‌ایم (”جوهر فلسفه به‌ معنای دقیق کلمه شامل حل‌ تضاد فاهمه است“16).

در کنار اصل تفاوت‌گذاری بین امر به‌طور نظام‌مند ضروری و امر تصادفی، نفی‌نمودن و انضمامی‌سازی دو اصل مهم هستند که عرضه‌داشت دیالکتیکی را در جهت لایه‌های به‌لحاظ تجربی انضمامی‌تر به‌جلو می‌رانند تا جایی که به مرحله‌ی جامعیت انضمامیِ ابژه‌ی پژوهش برسند. پس عرضه‌داشت به‌وسیله‌ی فراروی از تضاد و از طریق تثبیت شالوده‌های —شرایط هستیِ— انضمامی‌تر از تعین‌های پیشین به‌‌ جلو می‌رود. این حرکت رو‌به‌جلو تعین‌های پیشین را نادیده نمی‌گیرد، بلکه بر دقایق متضادِ (همچون یکسانی-تفاوت، عام-خاص) تعین‌های پیشین فائق ‌می‌شود، و در نتیجه آن‌ها را در لایه‌ی به‌لحاظ مفهومی انضمامی‌تری وضع می‌کند: شالوده‌ای که وحدتِ دقایق متضاد را فراهم می‌نماید. اما به‌طور هم‌زمان این شالودهْ تعینی فراتر و انضمامی‌تر از این تفاوت است، تفاوتی که پیش‌تر تنها در خود (an sich، به‌‌طور بالقوه، تلویحی) وضع شده بود، و این موضوع اکنون آشکار می‌شود. بنابراین، تفاوت‌هایی که پیش‌تر به این نحو وضع نشده بودند، اکنون هستی می‌یابند (هستی‌‌ای که اگرچه انضمامی‌تر است، ولی هنوز تجریدی است، به این معنی که کاملاً تکامل و گسترش نیافته است). سپس، خود این شالوده در این لایه‌ی جدید تحرک می‌یابد؛ این شالوده خود هستی‌ای تجریدی است که تضادی را نشان می‌دهد که نمی‌تواند برای خود (für sich، به‌طور اکتوئل/بالفعل) وجود داشته باشد، از این روست که عرضه‌داشت ناگزیر نیازمندِ حرکت است تا آن را به‌ نوبه‌ی خود شالوده‌گذاری نماید، و در نتیجه شرایط هستی‌ آن را فراهم کند17. و این حرکت به‌ همین‌ ترتیب ادامه می‌یابد، تا جایی‌‌ که عرضه‌داشت مدعی می‌شود که به مرحله‌ای دست یافته است که در آن این هستنده را به‌مثابه‌ی امر اکتوئل/بالفعل، به‌منزله‌ی فعلیت/واقعیت (Wirklichkeit) درک کرده است، به این معنا که شرایط هستیِ آن به‌نحوی تعین یافته است که اکنون هستی‌‌ای به‌راستی اکتوئل، انضمامی، خود-بسنده یا درون‌زاد است که برای بازتولید نظام‌مند خود به تعین‌بخش‌های بیرونی یا برون‌زاد18 نیازی ندارد (توجه شود که در بسیاری از مدل‌های جریان اصلی اقتصادی با برخی‌ تعین‌بخش‌های ضروری به‌مثابه‌ی چیزی برون‌زاد برخورد می‌شود).

عرضه‌داشت دیالکتیکی، به‌واسطه‌ی در دست‌ داشتنِ «فاکت»‌های تجربی بازنهاده‌شده که اساس پژوهش اولیه بودند، یک مفهوم‌پردازی از امر انضمامی در گام‌هایی متوالی (لایه‌های تجرید) است تا این که نهایتاً جامعیت کاملِ آن را به دست آورد. در صورت موفقیت در این امر، عرضه‌داشت قادر است تا امر انضمامی را به‌مثابه‌ی یک نظام خودبسنده‌ی دارای روابط درونی درک نماید (و چنین نظامی به‌طور ایده‌آل همچنین یک نظام خود-تعین‌بخش است).

به مثال پیشین خود از مدل اقتصادی بازگردیم؛ مقوله‌های مدل‌های اقتصادی جریان اصلی («خردگرا19») در واقع برای پژوهش مفهومی ابداع شده است. با این حال، در این‌جا هدفْ شرح‌دادنِ کاربست‌های (مبتنی بر اصل موضوعه‌ی20) توصیف‌ها است: آن‌ها نه برای یک تکوین درونیِ به‌لحاظ مفهومی لایه‌مند، و نه حتی بر اساس دیدگاه [تعیینِ] ضرورتِ نظام‌ِ (دارای روابط درونی) یا تصادف، ابداع نشده‌اند. مقوله‌های سایر مدل‌ها‌ («تجربی») هم عموماً برای ترسیم نظام خود-بسنده‌ی انضمامیِ تجربی ابداع نمی‌شوند. در این مدل‌ها، «درون‌زاد» یا «برون‌زاد» بودنِ متغیرها نسبتی با این موضوع ندارند که آن‌ها ضروریِ نظام هستند یا تصادفی‌‌.

در پایان این مقاله به مسأله‌ای بحث‌برانگیز پرداخته می‌شود: ایده‌آلیسمِ هگل21. در ابتدای این مقاله گفته شد که هدف دیالکتیک هگل فراروی‌کردن از دوگانه‌گیِ سوژه-ابژه نزد خردگرایی و تجربه‌گرایی بود. در نتیجه، دوگانه‌گی‌ها و تضادها در دیالکتیکِ وی نقش عمده‌ای ایفا می‌کنند. هگل اغلب به دوگانه‌گی‌ها و تقابل‌ها تحت عنوان تضاد اشاره می‌کند. از نقطه‌نظر روش‌شناسیِ جریان اصلی (خردگرا یا تجربه‌گرا)، مشاهده‌ی این که یا هگل در حال تکوین یک منطق خردگرایانه است یا این که وی در حال توصیف تضادهایی در واقعیت تجربی‌ست، وسوسه‌کننده است.

از نقطه‌نظر خردگرایی، این وابستگیِ درونیِ مفاهیم متضاد (همچون خریدار و فروشنده، یا حقیقت و خطا) است که برجسته می‌شود: آن‌ها ضرورتاً وحدتی را شکل می‌دهند که بر طبق آن یک مفهوم بدون مفهوم دیگر فاقد هستی است (مفهوم خریدار به‌‌‌تنهایی یک تناقض خواهد بود). از نقطه‌نظر تجربه‌گرایی، هستنده‌های واقعیِ درگیر [با یک‌دیگر] به‌وسیله‌ی وابستگیِ درونی مفاهیم متضاد (ارباب-بنده، بورژوازی-پروتاریا) تشخص‌یابی می‌شوند؛ بار دیگر، یک هستنده بدون دیگری فاقد هستیِ واقعی است (هنگامی که زیردستان نباشند، پادشاهان هم نخواهند بود). حتی اگر (یکی از) این دو درک از تضاد برای بسیاری معقول باشد، هگل کسی‌ست که نشان می‌دهد که این دو این‌همان هستند: فعالیت آگاهیْ ابژه‌ی پژوهش را به‌عنوان ابژه‌ی پژوهش وضع می‌کند. از آن‌جا که چنین بینشی از ایده‌ به‌عنوان وحدت سوژگی [یا سوبژکتیویته] و عینیت [یا ابژکتیویته] تکوین یافته است، فلسفه‌ی او «ایده‌آلیسمِ مطلق» نام‌گذاری شده است.

راهنمای خواننده

اثر هگل در سال۱۸۱۷، دانش‌نامه‌ی علوم فلسفی؛ پاره‌ی نخست: علم منطق، منبع اولیه‌‌ی دیالکتیک نظام‌مند است: دشوارترین و البته غنی‌ترین منبع. اگرچه علم منطق هگل (۱۸۱۲) با ساختار و محتوایی مشابه آن جزئیات و توضیحات بیش‌تری را دربردارد. اثر دیگر وی در سال ۱۸۳۳ منبع اولیه‌ی کم‌وبیش ‌ساده‌تری‌ است؛ صفحات ۵۳ تا ۸۶ (در ترجمه‌ی انگلیسی) از این اثر چکیده‌ی دقیقی از منطق هگل را ارائه می‌کند.

نورمن (۱۹۷۶) در اثر خود، در ۱۲۵ صفحه، توضیح انتقادیِ فهم‌پذیری از اندیشه‌ی هگل ارائه می‌کند (مطالعه‌ی آن توصیه می‌شود). فورستر (۱۹۹۳) در مقاله‌‌ای ۴۰ صفحه‌ای روش هگل را معرفی می‌نماید. اثر اولمن (۱۹۹۳) یک بررسی فهم‌پذیر‌ در این‌باره که چگونه این روش دیالکتیکی ممکن است در عمل به کار آید ارائه می‌کند، که بخش نخستِ آن یک بررسی مقدماتی، و بخش دوم آن در سطحی پیش‌رفته‌تر است، و پایان این کتاب مثال‌هایی روشنی‌بخش را دربردارد. در اثر ویراستاری‌شده توسط رویتن و ویلیامز (۱۹۸۹)، بخش نخست، صفحات ۳ تا ۴۹، روش دیالکتیک نظام‌مند ترسیم می‌گردد؛ سایر بخش‌های این اثر این روش را در اقتصاد سرمایه‌داری، دولت، و سیاست‌های اقتصادی به کار می‌‌بندند. تونی اسمیت (۱۹۹۰) یک برداشت دیالکتیک نظام‌مند از سرمایه‌ی مارکس ارائه می‌کند؛ فصل یکمِ آن طرح‌واره‌ی خوبی از روش دیالکتیک هگل است؛ و در فصل سوم اعتراضات هگلی نسبت به سرمایه‌ی مارکس را ترسیم کرده و پاسخ می‌دهد.

 

 

منابع

Forster, Michael (1993), 'Hegel's dialectical method', in F.C. Beiser (ed.), The Cambridge Companion to Hegel, Cambridge: Cambridge University Press.

Hegel, G.W.F. (1812), Wissenschaft der Logik, Engl. transl. (1969) of the 1923 Lasson edition, A.V. Miller. Hegel's Science of Logic, Atlantic Highlands, NJ: Humanities Press, 1989.

Hegel, G.W.F. ( 1817), Enzyklopädie der Philosophischen Wissenschaften im Grundrisse 1, Die Wissenschaft der Logik, Engl. transl. of the third edition (of 1830), T.F. Geraets, W.A. Suchting and H.S. Harris, The Encyclopedia of Logic, Indianapolis/Cambridge: Hackett Publishing Company, 1991.

Hegel, G.W.F. ( 1833), Einleitung in die Geschichte der Philosophie ed. J. Hoffmeister, 1940; Engl. transl. T.M. Knox and A.V. Milier Introduction to the Lectures on the History of Philosophy, Oxford: Clarendon Press, 1985.

Hegel, G .W.F. ( 1837), Vorlesungen über die Philosophie der Geschichte, 3rd edn, ed. J. Hoffmeister, 1955; Engl. Transl. selections, H.B. Nisbet ( 1975), Lectures on the Philosophy of World History, introduction: Reason in History, Cambridge: Cambridge University Press, 1984.

Norman, Richard ( 1976), Hegel 's Phenomenology; A Philosophical introduction, Atlantic Highlands, NJ/Brighton: Humanities Press/Harvester Press.

Ollman, Bertell (1993), Dialectical lnvestigiations, London/New York: Routledge.

Reuten, Geert and Michael Williams (1989), Value-Form and the State, London/New York: Routledge.

Smith, Tony ( 1990), The Logic of Marx 's Capital; Replies to Hegelian Criticisms, Albany: State University of New York Press.

 

توسط: پراکسیس